سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یارى خدا آن اندازه رسد که به کار دارى . [نهج البلاغه]
مشخصات مدیروبلاگ
 
رضا صبور[33]
یا رَبْ زِ چه این دِلْ به چِنینْ حالْ فِکََندی این قِسمَتْ و تَقْدیرْ بِدینْ حالْ فِکَندی رسوای جهانم بنمودی و در آخر شور و شرر و نار بدین حال فکندی تا چشم گشودم به جهان ، جز تو ندیدم از دولت تو جز غم هجران نخریدم لبریز بشد دل ز غم عشق تو یا رب بشکست دلم ، از تو صدائی نشنیدم این دل نه سزاوار چنین جور و جفا بود پژمرده شد این دل که پر از مهر و صفا بود آخر چه کنم تا به وصالت برسانی دل را که لبالب ز تو امید وفا بــود یا رب نظری کن به من بــــال شکسته بگشای تو این در که به رویم شده بسته امید به لطف و کرم و مهر تو دارم خواهم به وصـــالت برسم با تن خسته تو برتر برترین و و رحمان و رحیمی بخشنده ترین بنــــده نوازی و کریمی یک جرعه ببخشای به لب تشنه وصلت از بــــاده عشقت که جوادی و عظیمی

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

چندین سال پیش ، دختری نابینا زندگی میکرد که بخاطر نابینا بودن از خویش متنفر بود.
او از همه نفرت داشت الا نامزدش . روزی دختر به پسر گفت که اگر روزی بتواند دنیا را ببیند ، آن روز روز ازدواجشان خواهد بود.تا اینکه سرانجام شانس به او روی آورد و شخصی حاظر شد تا یک جفت چشم به دختر اهدا کند آنگاه بود که تونست همه چیزاز جمله نامزدش را ببیند.پسر شادمانه از دختر پرسید : آیا زمان ازدواج ما فرا رسیده؟ دختر وقتی دید پسر نابینا است ، شوکه شد!
بنابراین در پاسخ گفت : متاسفم ، نمیتونم باهات ازدواج کنم آخه تو نابینائی.
‍‍( پسر در حالی که به پهنای صورتش اشک میریخت ، سرش را پائین انداخت و از کنار تخت دور شد
. بعد رو به دختر کرد و گفت: بسیار خوب،فقط ازت خواهش میکنم ‍‍‍‍‍مراقب چشمان من باشی)